کی به کوشش عاقلان را نشأه سودا دهند؟


عشق تشریفی بود کز عالم بالا دهند

عارفان چون دل به آن یکتای بی همتا دهند


هر دو عالم را طلاق اول به پشت پا دهند

دست در دامان همت زن که گوهر می شود


قطره آبی اگر از عالم بالا دهند

هر که چون پیکان زبان او بود با دل یکی


راست کیشان چون خدنگش بر سر خود جا دهند

آتش دوزخ زننگ ما نهان در سنگ شد


نامه ما را مگر فردا به دست ما دهند

پایه عزت بلندی گیرد از افتادگی


از قلم چون حرفی افتد در کنارش جا دهند

مستی غفلت عنان صائب زدست ما ربود


چون عنان اختیار ما به دست ما دهند؟